نویسنده‌: ‌دکتر محمد محمدرضایی1

‌ ‌بحث‌ زبان، به‌ویژه‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ لفظ‌ و معنا و مصداق‌ و کیفیت‌ ارتباط‌ بین‌ آن‌ها، همواره‌ مورد توجه‌ عالمان‌ و متفکران، در علوم‌ گوناگون‌ از قبیل، منطق، فلسفه، اخلاق‌ و دین‌ و ... بوده‌ است‌ و خواهد بود.
بحث‌ کنونی‌ ما، به‌ حوزه‌‌ دین‌ محدود است؛ البته‌ منظور از دین‌ در این‌ مقال، متون‌ مقدسی‌ است‌ که‌ جنبه‌‌ ماورایی‌ و الاهی‌ دارد؛ یعنی‌ مجموعه‌‌ آموزه‌ها و گزاره‌ها و دستوراهایی‌ است‌ که‌ خداوند به‌ واسطه‌‌ پیامبران‌ برای‌ ‌هدایت‌ بشر در گذشته‌ نازل‌ کرده‌ است. ما در متون‌ مقدس، با مسائل‌ گوناگونی‌ از قبیل‌ وقایع‌ تاریخی، حکایت‌ها، گزاره‌های‌ حقوقی‌ و فقهی‌ و اخلاقی، پیشگویی‌ها، ارزشیابی‌ها و تأم‌لات‌ کیهان‌ شناختی‌ و گزاره‌های‌ کلامی‌ یا الاهیاتی‌ و... مواجهیم.2 بحث‌ زبان‌ دینی، به‌گونه‌ای‌ در همه‌‌ این‌ مسائل‌ مطرح‌ می‌شود؛ ولی‌ از همه‌ مهم‌تر، بحث‌ گزاره‌های‌ کلامی‌ و الاهیاتی‌ است؛ یعنی‌ گزاره‌هایی‌ که‌ در آن‌ها موضوع، خدا، و محمول، یکی‌ از اوصاف‌ و افعال‌ او به‌شمار می‌رود. دلیل‌ این‌ اهمیت‌ نیز دو چیز می‌تواند باشد:
اول‌ این‌که‌ مشکلات‌ حاد و جد‌ی‌ مرتبط‌ با بحث‌ زبان‌ دینی‌ در خالص‌ترین‌ شکلشان، در گزاره‌های‌ کلامی‌ نمایان‌ می‌شوند. اگر یک‌ دعا یا یک‌ اعتراف‌ را در نظر بگیریم، آن‌چه‌ مشکل‌ آفرین‌ و راز آلود است، نه‌ صرف‌ عمل‌ دعا یا اعتراف، بلکه‌ مسأله‌‌ خطاب‌ انسان‌ به‌ خدا و پاسخ‌ خداوند به‌ این‌ خطاب‌ است. آن‌چه‌ مبهم‌ و مهم‌ می‌نُماید، مفهوم‌ ارتباط‌ با موجودی‌ شخصی، ماورای‌ طبیعی‌ و غیرماد‌ی‌ است. ... می‌توان‌ گفت‌ که‌ مشکلات‌ و ابهامات‌ موجود در فهم‌ اَشکال‌ دیگر زبان‌ دینی، همه‌ از ابهام‌های‌ موجود در گزاره‌های‌ مرتبط‌ با خدا ناشی‌ می‌شوند.
دومین‌ دلیل‌ برای‌ تأکید فلسفی‌ بر گزاره‌های‌ کلامی، در این‌ واقعیت‌ نهفته‌ است‌ که‌ فلسفه‌ دین، پیش‌ از هر چیز به‌ مسائل‌ توجیه، معنا و ارزش‌ اد‌عاهای‌ دینی، تعلق‌ خاطر دارد و گمان‌ می‌شود پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ که‌ آیا دین، شکلی‌ موجه‌ و معقول‌ از فعالیت‌های‌ انسانی‌ به‌شمار می‌رود یا نه، به‌ این‌ مسأله‌ منوط‌ است‌ که‌ آیا ادله‌‌ کافی‌ برای‌ پذیرش‌ گزاره‌های‌ کلامی‌ که‌ دین، بر آن‌ها مبتنی‌ است، وجود دارد یا نه؛ برای‌ مثال، مسیحیت‌ فقط‌ هنگامی‌ نهاد موجه‌ است‌ که‌ ما مجاز باشیم‌ این‌ گزاره‌ را بپذیریم‌ که‌ جهان، مخلوق‌ و تحت‌ حاکمیت‌ خدای‌ متشخص، عالم‌ و قادر مطلق‌ و کاملاً‌ خیری‌ است‌ که‌ خود را در کتاب‌ متجلی‌ ساخته‌ است؛ بنابراین، فلسفه‌ دین، به‌طور عمده‌ عهده‌دار بررسی‌ مبانی‌ گزاره‌های‌ دینی‌ است‌ و ما زمانی‌ می‌توانیم‌ این‌ را بررسی‌ کنیم‌ که‌ از جنبه‌های‌ رازآلود زبان‌ دینی، آگاه‌ شویم.3
حال‌ که‌ به‌ خوبی‌ روشن‌ شد، از میان‌ گزاره‌های‌ دینی، گزاره‌های‌ کلامی‌ و الاهیاتی‌ اهمیت‌ خاصی‌ دارند، شایسته‌‌ ذکر است‌ که‌ بحث‌ از محمول‌ گزاره‌های‌ الاهیاتی، یعنی‌ صفات‌ و افعال‌ خدا، از بحث‌ در باب‌ خود موضوع‌ یعنی‌ خدا مهم‌تر است؛ زیرا از طریق‌ اوصاف‌ الهی‌ نظیر وجوب‌ وجود، خالق‌ بودن، علیم‌ و حکیم‌ بودن‌ و... می‌توانیم‌ خدا را بشناسیم.
محمول‌ها و صفات‌ کلامی‌ بر دو نوعند:
1. محمول‌های‌ ایجابی، یا با صفات‌ سرو کار دارند نظیر حکیم، علیم‌ و قادر بودن‌ خدا یا با افعال، مثل‌ این‌ که‌ خدا می‌آفریند؛ می‌بخشاید؛ سخن‌ می‌گوید و هدایت‌ می‌کند. 2. محمول‌های‌ سلبی، مانند نامتناهی‌ و غیرجسمانی‌ بودن‌ خدا و ... .4
از بین‌ این‌ محمول‌ها، محمول‌های‌ ایجابی‌ اهمیت‌ خاصی‌ دارند؛ زیرا در محمول‌های‌ سلبی‌ اگر معنای‌ محصلی‌ از سلب‌ در ذهن‌ ایجاد شود، به‌ معنای‌ ایجابی‌ بر می‌گردد و اگر معنای‌ محصلی‌ از آن‌ها در ذهن‌ ایجاد نشود، به‌ نظریه‌‌ تعطیل‌ یا لاادری‌ بر می‌گردد.
دقت‌ درباره‌‌ کاربرد محمول‌های‌ گزاره‌های‌ کلامی، دو واقعیت‌ اساسی‌ را آشکار می‌سازد. این‌ کاربرد، لزوماً‌ اشتقاقی‌ از کاربرد محمول‌ها درباره‌‌ انسان‌ و دیگر موجودات‌ محسوس‌ است. به‌ تعبیری، آموزش‌ زبان‌ کلامی‌ از صفر امکان‌ناپذیر است. هنگامی‌ که‌ می‌خواهیم‌ درباره‌‌ سخن‌ گفتن‌ خدا بحث‌ کنیم، حتماً‌ باید با معنای‌ سخن‌ گفتن‌ در عالم‌ انسانی‌ آشنا باشیم‌ و دیگر آن‌ که‌ محمول‌های‌ کلامی‌ نمی‌توانند همان‌ معنایی‌ را داشته‌ باشند که‌ درباره‌‌ مخلوقات‌ به‌ کار می‌بریم. محمولات‌ در کاربردهای‌ عرفی‌ و رایجشان، دارای‌ مبانی‌ محدود و امکانی‌ هستند که‌ نمی‌توان‌ آن‌ها را بر خدا که‌ به‌ کلی‌ از آفریدگان‌ متمایز است، اطلاق‌ کرد؛ به‌ طور نمونه، دیدن‌ و شنیدن‌ در انسان، مستلزم‌ اندام‌های‌ حسی‌ جسمانی‌ است؛ ولی‌ درباره‌‌ خداوند که‌ موجود غیرجسمانی‌ است، چنین‌ کاربردی‌ ندارد؛ بنابراین‌ چاره‌ای‌ جز این‌ نیست‌ که‌ در معنای‌ متعارف‌ این‌ محمولات، تغییراتی‌ ایجاد شود؛5 از این‌ رو راه‌حل‌های‌ گوناگونی‌ برای‌ حل‌ این‌ مسأله‌ مطرح‌ شده‌ است‌ که‌ به‌ بعضی‌ از مهم‌ترین‌ آن‌ها اشاره‌ خواهیم‌ کرد.
1. شناخت‌ تمثیلی‌
توماس‌ آکویناس، یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ متکلمان‌ مسیحی‌ برای‌ شناخت‌ صفات‌ خدا، روش‌ تمثیلی‌ را پیشنهاد می‌کند. او می‌گوید: کلام‌ یا زبان‌ ما از تجربه‌‌ حسی‌ ناشی‌ می‌شود؛ از این‌ رو، صفات‌ و نام‌هایی‌ که‌ آدمیان‌ برای‌ وصف‌ خدا به‌ کار می‌برند، همان‌ صفات‌ و نام‌هایی‌ است‌ که‌ در وصف‌ اشیا و انسان‌ به‌ کار می‌گیرند. صفاتی‌ نظیر مهربان‌ و حکیم، هنگامی‌ که‌ برای‌ وصف‌ خدای‌ نامتناهی‌ و وصف‌ موجودات‌ به‌ کار برده‌ می‌شود، به‌ یک‌ معنا نیست؛ از این‌ رو معنای‌ این‌ تعابیر و صفات‌ در چنین‌ کاربردهایی‌ متفاوت‌ خواهد بود.
آکویناس، برای‌ حل‌ این‌ مسأله‌‌ سه‌ راه‌ را مطرح‌ می‌کند که‌ از طریق‌ آن‌ها خدا می‌تواند با انسان‌ مرتبط‌ باشد. نخستین‌ نوع‌ رابطه‌ این‌ است‌ که‌ صفات‌ را دقیقاً‌ به‌ معنای‌ واحد بر خدا و انسان‌ اطلاق‌ کنیم. چنین‌ امری، مستلزم‌ آن‌ است‌ که‌ خدا و انسان‌ از یک‌ نوع‌ یا دارای‌ طبیعت‌ واحد و مشترک‌ باشند؛ اما این‌ نوع‌ رابطه‌ نمی‌تواند درست‌ باشد؛ زیرا خدا موجود نامتناهی‌ و انسان‌ متناهی‌ است.
دومین‌ نوع‌ رابطه‌ این‌ است‌ که‌ صفات‌ اطلاق‌ شده‌ بر خدا و انسان، دو معنای‌ کاملاً‌ متفاوت‌ داشته‌ باشند؛ در نتیجه، شناخت‌ انسان، راهی‌ برای‌ شناخت‌ خدا نخواهد بود. چنین‌ رابطه‌ای‌ را نیز نمی‌توان‌ پذیرفت؛ زیرا انسان، آفریده‌‌ خدا است؛ بنابراین‌ باید تا حد‌ی‌ هر چند ناقص، بیانگر ذات‌ خدا باشد.
سومین‌ نوع‌ رابطه‌ این‌ است‌ که‌ خدا و انسان‌ نه‌ کاملاً‌ یک‌سان‌ هستند و نه‌ کاملاً‌ متباین؛ یعنی‌ رابطه‌ بین‌ آن‌ها تمثیلی‌ است. بر اساس‌ این‌ دیدگاه، هنگامی‌ که‌ صفت‌ حکیم‌ را درباره‌‌ خدا و انسان‌ به‌ کار می‌بریم، به‌ این‌ معنا نیست‌ که‌ آن‌ها دقیقاً‌ به‌ یک‌ معنا حکیمند و همچنین‌ به‌ این‌ معنا نیست‌ که‌ به‌ شیوه‌‌ کاملاً‌ متفاوت‌ حکیم‌ هستند.
به‌ نظر آکویناس، تمثیل، تعبیر وجودی‌ است. بیان‌ این‌ که‌ بین‌ خدا و انسان‌ رابطه‌ تمثیلی‌ وجود دارد، مثل‌ این‌ است‌ که‌ بگوییم‌ انسان‌ با خدا سنخیت‌ دارد. آکویناس‌ بر آن‌ است‌ که‌ انسان‌ دارای‌ درجه‌ای‌ از هستی‌ است‌ و از طرف‌ دیگر، خدا هستی‌ محض‌ است‌ و همچنین‌ انسان، وجودش‌ را از خدا گرفته‌ است. همین‌ ارتباط‌ وجودی، توجیه‌گر صفات‌ مشترک‌ در انسان‌ و خدا است. هنگامی‌ که‌ ما صفتی‌ نظیر علم‌ را درباره‌‌ خدا به‌ کار می‌بریم، چنین‌ صفتی‌ درباره‌‌ او به‌ نحو کامل‌ و مطلق‌ متحقق‌ است‌ و فقط‌ حظی‌ از آن‌ در انسان‌ تحقق‌ دارد؛ البته‌ علم‌ در انسان‌ از علم‌ خدا متمایز است؛ زیرا علم‌ او زمانمند است، چون‌ ذهن‌ انسان‌ با بدن‌ ماد‌ی‌ عجین‌ و بر حواس‌ ماد‌ی‌ متکی‌ است؛ اما خدا که‌ فعلیت‌ محض‌ و از ماده‌ بری‌ است، علم‌ او نیز زمانمند نخواهد بود؛ بنابراین، رابطه‌‌ تمثیلی‌ به‌ این‌ معنا است‌ که‌ انسان‌ می‌داند آن‌چه‌ را که‌ خدا می‌داند؛ اما نه‌ هر چیزی‌ را که‌ خدا می‌داند و نه‌ به‌ آن‌ طریقی‌ که‌ خدا آن‌ را می‌داند؛ از این‌ رو، علم‌ در انسان‌ و خدا نه‌ کاملاً‌ متباین‌ از یک‌دیگر و نه‌ کاملاً‌ شبیه‌ به‌ همدیگر، بلکه‌ حد واسط‌ بین‌ تباین‌ محض‌ و شباهت‌ محض‌ است.6 و 7
2. شناخت‌ خدا از طریق‌ اشتراک‌ معنوی‌ و مفاهیم‌ مشکک‌
یکی‌ از مستدل‌ترین‌ راه‌حل‌هایی‌ که‌ برای‌ مسأله‌‌ صفات‌ مشترک‌ خدا و مخلوقات‌ و انسان‌ مطرح‌ شده، نظریه‌‌ فیلسوفان‌ اسلامی‌ در باب‌ اشتراک‌ معنوی‌ و تشکیکی‌ بودن‌ این‌ صفات‌ است. چکیده‌‌ این‌ نظریه‌ چنین‌ است:
کمالات‌ و صفات‌ مشترک‌ نظیر علم، قدرت، حیات، وجود و ... که‌ بر خدا و انسان‌ اطلاق‌ می‌کنیم، هر چند معنای‌ آن‌ها واحدند ولی‌ مصادیقشان‌ متعدد است. فیلسوفان‌ مسلمان‌ بر اشتراک‌ معنوی‌ وجود ادله‌‌ متعددی‌ اقامه‌ کرده‌اند که‌ می‌توان‌ آن‌ها را در تمام‌ این‌ مفاهیم‌ نیز به‌ کار برد. به‌ هر جهت‌ با ادله‌‌ متعدد اثبات‌ کرده‌اند که‌ معنای‌ وجود، واحد و یک‌سان‌ است؛ اما این‌ امر، مستلزم‌ آن‌ نیست‌ که‌ مصادیقشان‌ کاملاً‌ متشابه‌ و یک?